سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زاغه نشین

می دانم!

    نظر

شب و روزها را در آرامشی مرموز می گذرانم…

بیش از عشق ، عاشق تو هستم!!

می دانم ….

می دانم دلم بیشتر برایت تنگ می شود…!

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه … !

دیگر نمی گویم و نمی پرسم…!


حماقت!

    نظر

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !
خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم…!!!


چه رسم جالبی!

    نظر

چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج


کفش!

    نظر

من کفش نداشتم و مدام شکایت می کردم.

تا اینکه روزی فردی را دیدم که پا نداشت....!



بخاطر داشته هامون شکر گذار باشیم.


عمل

    نظر

آنچه را که بشنوم فراموش می کنم

آنچه را که می بینم به خاطر می سپارم

آنچه را که عمل می کنم از یاد نخواهم برد



پرنده فقط یک پرنده بود.

    نظر

 

پرنده گفت : " چه بویی ، چه آفتابی ، آه

بهار آمده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . "

 

 

پرنده از ایوان

پرید ، مثل پیامی پرید و رفت                                   

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمیشناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ های خطر

در ارتفاع بی خبری میپرید

و لحظه های آبی را

دیوانه وار تجربه میکرد

 

 

پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود