سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زاغه نشین

پرنده فقط یک پرنده بود.

    نظر

 

پرنده گفت : " چه بویی ، چه آفتابی ، آه

بهار آمده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . "

 

 

پرنده از ایوان

پرید ، مثل پیامی پرید و رفت                                   

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمیشناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ های خطر

در ارتفاع بی خبری میپرید

و لحظه های آبی را

دیوانه وار تجربه میکرد

 

 

پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود