سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زاغه نشین

دو مردِ دانشمند

    نظر

زمانی در شهرِ باستانیِ اَفکار، دو مردِ دانشمند زندگی می کردند که با هم بد بودند و دانشِ یکدیگر را به چیزی نمی گرفتند . زیرا که یکی وجود خدایان را انکار می کرد و دیگری به آن ها اعتقاد داشت.یک روز آن دو مرد یکدیگر را در بازار دیدند و در میان پیروانِ خود در باره وجود یا عدمِ خدایا به جر و بحث پرداختند . و پس از چند ساعت جدال از هم جدا شدند .آن شب منکرِ خدایان به معبد رفت و در برابر محراب خود را به خاک انداخت و از خدایان التماس کرد که گمراهی گذشته او را ببخشایند.در همان ساعت آن دانشمند دیگر ، آن که به خدایان اعتقاد داشت ، کتاب های مقدسِخود را سوزاند . زیرا که اعتقادش را از دست داده بود. جبران خلیل جبران